۴۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴

ای لب میگون تو هم شکر و هم شراب
وی دل پر خون من هم نمک و هم کباب

خط و لب دلکشت طوطی و شکر ستان
زلف و رخ مهوشت تیره شب و ماهتاب

موی تو و شخص من پر کره و پر شکن
چشم تو و بخت من مست می و مست خواب

گر تو بتیغم زنی کز نظرم دور شو
سایه نگردد جدا ذره‌ئی از آفتاب

لعل تو در چشم من باده بود در قدح
مهر تو در جان من گنج بود در خراب

صعب‌تر از درد من در غم هجران او
دوزخیانرا بحشر هیچ نباشد عذاب

ای تن اگر بیدلی سر ز کمندش مپیچ
وی دل اگر عاشقی روی ز مهرش متاب

لعبت چشمم دمی دور نگردد ز اشک
زانکه نگیرد کنار مردم دریا ز آب

روی ز خواجو مپوش ورنه برآرد خروش
بردر دستور شرق آصف گردون جناب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.