۳۶۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱

ساقی سیمبر بیار شراب
مطرب خوش نوا بساز رباب

مست عشقیم عیب ما مکنید
فاتقوا الله یا اولی الالباب

عقل چون دید اهل میکده را
گفت طوبی لهم و حسن مب

بی گل روی او چرا یکدم
نشود چشم من تهی ز گلاب

همچو خالش که دید در بستان
باغبانی نشسته بر سر آب

چشم او جز بخواب نتوان دید
گر چه بی او خیال باشد خواب

لب و گفتار و زلف و عارض اوست
باده و شکر و شب و مهتاب

همچو چشمش کسی نشان ندهد
جادوئی مست خفته در محراب

در غریبی شکسته شد خواجو
آن غریب شکسته را دریاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.