۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸

آنکه بر هر طرفی منتظرانند او را
ننگرد هیچ که خلقی نگرانند او را

سرو را بر سر سرچشمه اگر جای بود
جای آن هست که بر چشم نشانند او را

حیف باشد که چنان روی ببیند هرکس
زانک کوته‌نظران قدر ندانند او را

هست مقصود دلم زان لب شیرین شکری
بود آیا که بمقصود رسانند او را

راز عشاق چو از اشک نماند پنهان
فرض عینست که از دیده برانند او را

هر که جان در قدمش بازد و قدری داند
اهل دل عاشق جانباز نخوانند او را

خواجو ار تشنه بمیرد به جز از مردم چشم
آبی این طایفه برلب نچکانند او را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.