۸۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲

بگوئید ای رفیقان ساربان را
که امشب باز دارد کاروان را

چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل
زغلغل بلبل فریاد خوان را

اگر زین پیش جان میپروریدم
کنون بدرود خواهم کرد جان را

بدار ای ساربان محمل که از دور
ببینم آن مه نامهربان را

دمی بر چشمهٔ چشمم فرود آی
کنون فرصت شمار آب روان را

گر آن جان جهان را باز بینم
فدای او کنم جان و جهان را

چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم
نهم پی بر پی آن ابرو کمان را

شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه
بشکر خنده بگشاید دهان را

چو روی دوستان باغست و بستان
بروی دوستان بین بوستان را

چو می‌دانی که دورانرا بقا نیست
غنیمت دان حضور دوستان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.