۴۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

چو در نظر نبود روی دوستان ما را
به هیچ رو نبود میل بوستان ما را

رقیب گومفشان آستین که تا در مرگ
به آستین نکند دور از آستان ما را

به جان دوست که هم در نفس بر افشانیم
اگر چنانکه کند امتحان به جان ما را

چه مهره باخت ندانم سپهر دشمن خوی
که دور کرد بدستان ز دوستان ما را

به بیوفائی دور زمان یقین بودیم
ولی نبود فراق تودر گمان ما را

چو شد مواصلت و قرب معنوی حاصل
چه غم ز مدت هجران بیکران ما را

گهی که تیغ اجل بگسلد علاقهٔ روح
بود تعلق دل با تو همچنان ما را

اگر چنان که ز ما سیل خون بخواهی راند
روا بود به جدائی ز در مران ما را

وگر حکایت دل با تو شرح باید داد
گمان مبر که بود حاجت زبان ما را

شدیم همچو میانت نحیف و نتوان گفت
که نیست با کمرت هیچ در میان ما را

گهی کز آن لب شیرین سخن کند خواجو
ز نوش ناب لبالب شود دهان ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.