۳۱۱ بار خوانده شده

حکایت

گدایی گشت با شهزاده‌ای جفت
بدان جرمش چو میکشتند، میگفت

به دست خود سزای خویش دیدم
که: پا پیش از گلیم خود کشیدم

هر آن مفلس که باشد طالب گنج
تحمل بایدش کردن بسی رنج

سزای خویش باید یار جستن
به قدر قوت خود بار جستن

چوحسن و پادشاهی یار باشند
طلب‌گاران مفلس خوار باشند

گدا، آن به، که سلطان را نداند
ولیکن عاشق این معنی چه داند؟

بر عاشق چه سلطان و چه درویش؟
تو عاشق باش و از سلطان میندیش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:خلاصهٔ سخن
گوهر بعدی:تمای سخن
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.