۳۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۱

تو در شهری و ما محروم از آن روی
زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!

به بویت شاد میگردم همانا
نمیدانم که بادت میبرد بوی

به کوی خود دگر بیرون نیایی
اگر بینی که من خاکم در آن کوی

نبودت هرگز این عادت، مگر باز
غلط کردی گذر کردن بدین سوی

ترا هر موی دردستیست و آنگاه
من آشفته از دست تو چون موی

عجب گوی زنخ داری ندانم
که چوگان که خواهد بود این گوی؟

چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر
به نقد این بشنو و باقی تو میگوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.