۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۰

بر گذشت از من و بنمود چو ماه از سر کوی
دلبر کافرم از چادر کافوری روی

کرده هر هفت سر هفته و گرمابه زده
عرق و آب چکانش چو گلاب از سر و موی

کند شد قوت رفتارم از آن تیزی خوی
تیز شد لهجهٔ گفتارم از آن تندی خوی

گفتم: از چیست چنین تازه رخت گفت: از می
گفتم: از کیست چنین طیره سرت گفت: از شوی

خواهشی کردم و القصه عنان در پیچید
به وثاق آمد و پر مشک شد از وی مشکوی

خانه روشن شد از آن ماه سجنجل سینه
حجره گلشن شد از آن ترک عقیقل گیسوی

در فرو بستم و بنشست و می‌آوردم و نقل
و آنچه در مجلس ازو رنگ پدید آید و بوی

باده گردان شد و او سر خوش و من خرم و نه
در میان من و او هیچ کسی جز من و اوی

دست او ساقی و لب مطرب و رخ معشوقه
اوحدی واله و آشفته و زار از همه سوی

گاه در گردنم افتاد چو چوگان زلفش
گاه در پای وی افتاده من خسته چو گوی

باده خورد و به زبان مست شد آن تند نهاد
مست بود و به درم رام شد آن عربده جوی

باز کردم ز هم آن زلف دو تا، تار به تار
بر گشودم ز هم آن بند قبا، توی به توی

خانه خالی بود او عاشق و من مست،دگر
نتوان گفت برو، هر چه تو دانی میگوی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.