۱۱۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۵

رخ و زلفت، ای پریرخ، سمنست و مشک چینی
به دهان و لب بگویم که : نبات و انگبینی

تو اگر در آب روزی نظری کنی بر آن رخ
هوست کجا گذارد که : کسی دگر ببینی؟

به زبان خود نگارا، خبرم بپرس روزی
که دلت زبون مبادا! ز رقیب چون ز بینی

چو ز چهره بر گشایی تو نقاب، عقل گوید:
قلمست و نرگس و گل نه دهان و چشم و بینی

ز دلم خیال رویت نرود به هیچ وجهی
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی

چو شد، اوحدی، دل تو به خیال او پریشان
متحیرم که بی او بچه عذر می‌نشینی؟

برو و ز باغ رویش دو سه گل به چین نهفته
که چو باغبان ببیند نهلد که گل بچینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.