۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۲

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی
گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی

پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی
سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی

چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی
درافگنی سخن من بدان میان که تو دانی

به گوشه‌ای کشی آن زلف را به رفق و بگویی
که: بازده دل ما را بدان نشان که تو دانی

خبر کنی لب او را که: ای ز راه ستیز
کنی دریغ دل این شکسته آن که تو دانی

ز حال اوحدی ار پرسدت که چیست؟ بگویی
که: در غمت نفسی می‌زند چنان که تو دانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.