۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۳۳

سر بگذرانم از سر گردون به گردنی
گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی

تا در دلم خیال رخ او قرار یافت
مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی

میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر
سروی نشسته بر لب جویی و سوسنی

گر مرغ زیرکی به هوای دگر مرو
بهتر ز کوی دوست نباشد نشیمنی

ای مدعی، چو خوشه مرا سرزنش مکن
برده به باد عشق اگرت هست خرمنی

وی دل که سینه را سپر غصه کرده‌ای
پیکان عشق را به ازین ساز جوشنی

جانا، به خود نگاه کن و حال ما ببین
گر جان ندیده‌ای که جدا گردد از تنی

یک شهر دشمنند مرا وز بهر تست
گو: جوجرم کنید که بر من به ارزنی

گر داشتی دلم به زر و سیم دسترس
هر دم در آستین تو می‌ریخت دامنی

سیلی‌زنان سزد که برونش کنی ز در
گر پیشت آفتاب به تابد به روزنی

مرد اوحدی ز عشق و نگفتی: دریغ بود
ماتم، نگاه کن، که نیرزد به شیونی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.