۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰۹

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی
مگر مراد دل خویش در کنار کشی

چو اختیار دلت عشق روی دلداریست
ضرورتست که جورش به اختیار کشی

به یاد او قدح زهر ناب می‌باید
که همچو شربت شیرین خوشگوار کشی

به هر صفت که میسر شود بکن جهدی
که خویش را به سر کوی آن نگار کشی

ز جاه و دولت دنیا دگر چه میطلبی؟
سعادت تو همین بس که جور یار کشی

اگر به آخر عمر این مراد خواهی یافت
روا بود که همه عمرش انتظار کشی

چو اوحدی دلت ار با گلیست حیف مدار
ز بهر خاطر گل گر جفای خار کشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.