۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۰۶

سنت آنست که خاک کف پایش باشی
فرض واجب که به فرمان و برایش باشی

گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی
در پناه رخ انگشت نمایش باشی

ماه را دیدم و گفتم: تو بگیری جایش
بازگفتم: تو نه آنی که به جایش باشی

گرهی بازکن از بند دو زلفش به نیاز
ای دل، آنروز که در بند گشایش باشی

اوحدی، دست بدار از سخن دوست، که او
به وفا سر ننهد، گر تو خدایش باشی

گر به رنج غم او کوفته گردی صد بار
بوی آن نیست که در صحن سرایش باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.