۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۴

ای از تو مرا هر نفسی بادی و دردی
دورم به فراق تو ز هر خوابی و خوردی

این سرخی من و زردی رخ تست
ورنه من مسکین کیم از سرخی و زردی؟

بدخواه که بر دوری ما رشک چنین برد
گر با تو بدیدی که نشستیم چه کردی؟

گو: جمله جهان تیغ برآرید، که با کس
ما را سر پرخاش نماندست و نبردی

روی از سخن سرد حسودان نتوان تافت
خالی نبود عاشقی از گرمی و سردی

ما را جهان جز سخن دوست مگویید
زنهار! که این باغ بدادیم بوردی

کاری به از اندیشهٔ آن یار ندیدیم
بشنو که: چنین کار برآید ز نوردی

در هیچ قدح بهتر ازین می نتوان یافت
دریاب که: هر قطره ازین باده و مردی

ای اوحدی، اندیشه مکن ز آتش دوزخ
گر می‌رسی از خاک در دوست به گردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.