۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۷

بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
نظری کن به خویش تا ز کجایی و کیستی!

همه شب گفتگوی تو ده و باغ است و مال و زر
تو نگویی به خویشتن که: گرفتار چیستی؟

نه تو گفته‌ای: خدای را نشناسم به جز یکی؟
ز یکی لاف چون زنی؟ چو غلام دویستی!

برسیدند همرهان تو هر یک به منزلی
پی ایشان کجا روی؟ تو که در خفت و خیستی

تو اگر بیست مرده‌ای بتوان و دل و جگر
چو اجل حمله آورد، نگذارد بایستی

چو پی او روی بنه ز سر این خواجگی که تو
نرسی پیش او مگر به فقیری و نیستی

در توحیدش اوحدی به قفای وجود زد
تو به توحید چون رسی؟ که نه اوحدیستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.