۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۵

من که باشم؟ در زیان افتاده‌ای
از هوی اندر هوان افتاده‌ای

بیخودی، رخ در بیابان کرده‌ای
گمرهی، از کاروان افتاده‌ای

ناکسی، از بخت دوری جسته‌ای
مفلسی، از خان و مان افتاده‌ای

گاه گویایی فضیحت گشته‌ای
وقت خاموشی زیان افتاده‌ای

از بهشت اندر جهنم رفته‌ای
بر زمین از آسمان افتاده‌ای

بر سر کوی سبکباران عشق
از گرانی رایگان افتاده‌ای

گوهر خود را ز خس نشناخته
وز خسی در خاکدان افتاده‌ای

دل ز غفلت بسته در جایی چنین
وانگه از جایی چنان افتاده‌ای

روز سربازی عنان پیچیده‌ای
وقت مردی ناتوان افتاده‌ای

همنشینان بر کنار بحر و من
از کنار اندر میان افتاده‌ای

اوحدی‌وار از برای این و آن
در زبان این و آن افتاده‌ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.