۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰۰

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده
بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته
یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی
هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده

آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده
وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده

آفاق را سترده، انفس مگس شمرده
رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده

هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده
از جملگان بریده، در وحدت ایستاده

چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی
پس نام او نوشته بر روی لوح ساده

خود را شمرده با او چون صفر در عددها
او را بدیدهٔ در خود چون می ز جام باده

دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته
ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.