۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۶

ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته
نام رخ تو گل را از خاک برگرفته

آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک
بنیاد فتنه باشد روی قمر گرفته

دیگر ز سر نگیرد با من جفا زمانه
گر دیگرت ببینم یاری ز سر گرفته

صد کاروان دل را در راه محنت تو
هم دزد رخت برده، هم شحنه خر گرفته

از تیر غمرهٔ تو هر بیدلی که داری
سر در سپر کشیده، پا در جگر گرفته

ما رنگ قصهٔ خود پوشیده از خلایق
وآنگه ز غصهٔ ما عالم خبر گرفته

هجر تو اوحدی را بیچاره کرده از غم
وز اوحدی مرا تو بیچاره‌تر گرفته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.