۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۷

گر دهد یارت امان ایمن مشو
ور ببخشاید، به جان ایمن مشو

آن زمان کت گوید: ای من جمله تو
جمله مکرست، آن زمان ایمن مشو

روی او را گر ببینی آشکار
باز خواهد شد نهان، ایمن مشو

گر کنارت، گوید: از زر پر کنم
تا نبندی در میان، ایمن مشو

وقت بیگاهست، ها! گامی بپوی
دزد همراهست، هان! ایمن مشو

گر شوی ایمن ز خوف دزد، نیز
از خلاف کاروان ایمن مشو

ور نماز و روزه گمراهت کند
از غرور این و آن ایمن مشو

چون نهد دیوانه‌ای دانات نام
عاقلی؟ خود را بدان، ایمن مشو

از کرامات ار بپری در هوا
از هوا و از هوان ایمن مشو

ای که اندر بی‌نشانی می‌روی
از حریف بی‌نشان ایمن مشو

اوحدی،چون سرش آمد بر زبان
سر نگه دار، از زبان ایمن مشو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.