۳۴۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۵

ای دل مکن، بهر ستمی این نفیر ازو
چون جانت اوست، تن زن و دل برمگیر ازو

آن دوست گر به تیر کند قصد دشمنی
سر پیش‌دار و روی مگردان به تیر ازو

از یار ناگزیر نشاید گریختن
زان کس توان گریخت که باشد گزیر ازو

گر جان طلب کند ز تو جانان، بدین قدر
ضنت مکن، فدا کن و منت پذیر ازو

جانی که داغ عشق ندارد کجا برند؟
گر بایدت که زنده بمانی بمیر ازو

با مدعی بگوی که: ای بی‌بصر، مکن
عیب نظر، که دیده نبیند نظیر ازو

یعقوب در جدایی یوسف به جان رسید
تا بعد ازین چه مژده رساند بشیر ازو؟

در عشق نیکوان به جوانی کنند عیش
ما عیش چون کنیم؟ که گشتیم پیر ازو

ای در خطر فگنده دلم را تو از خطا
وانگه ندیده هیچ خطای خطیر ازو

روزی به دست باد نشانی به ما رسان
زان زلف عنبرین، که خجل شد عبیر ازو

از سوز اوحدی حذری کن، که وقتها
سلطان زیان کند، که بنالد فقیر ازو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.