۳۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۵

دل من خستهٔ یاریست بی‌تو
تنم در قید بیماریست بی‌تو

مرا گوییکه: بی‌من جان همی ده
کرا خود غیر ازین کاریست بی‌تو؟

ترا در سر دلازاریست بی‌من
مرا با خود دلازاریست بی‌تو

تو فخری میکنی بر من، چه حاجت؟
مرا از خویش خود عاریست بی‌تو

دلی را شاد پنداری تو، زنهار!
مپندار این که پنداریست بی‌تو

فضای هفت کشور بر دو چشمم
ز غم چون چاره دیواریست بی‌تو

هر آن گل کز گلستانی بر آید
به چشم اوحدی خاریست بی‌تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.