۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۷۲

ای ترک، دل ما را خوش‌دار به جان تو
مگذار تن مارا لاغر چو میان تو

چون سرو روان داری قدی به خرامیدن
و آن روی چو گل خندان بر سرو روان تو

ابرو چون کمان سازی، تا تیر غم اندازی
گر زخم خورم، باری، از تیر و کمان تو

هر چند فراخ آمد صحرای جهان بر من
هر لحظه به تنگ آیم زان تنگ دهان تو

دل خواسته‌ای از من، نتوان به تو دل دادن
زیرا که: چو بگریزی کس نیست ضمان تو

مانند رکابت رو بر پای تو می‌مالم
باشد که به دست افتد یک روز عنان تو

لاف از سخن شیرین دیگر نزنم پیشت
کین لفظ نمی‌زیبد الا ز زبان تو

آشفته شوم هر دم بر صورت زیبایی
باشد که نشان یابم روزی ز نشان تو

اکنون که به شیدایی چون اوحدی از غفلت
در دام تو افتادم، جان من و جان تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.