۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۵

تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
تو ماهی، مهر نتوان دیدن از تو

من آشفته دل را تا کی آخر
میان خاک و خون غلتیدن از تو؟

به گردان رخصت خونم به عالم
که رخصت نیست برگردیدن از تو

گرم صد آستین بر رخ فشانی
نخواهم دامن اندر چیدن از تو

ترا چون هیچ ترسی از خدا نیست
همی باید مرا ترسیدن از تو

گناهم نیست اندر عشق و گر هست
گناه از بنده و بخشیدن از تو

اگر صد رنج باشد اوحدی را
شفا یابد به یک پرسیدن از تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.