۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۰

گر سوی من چنین نگرد چشم مست تو
سر در جهان نهم به غریبی ز دست تو

آمد بهار و خاطر هر کس کشد به باغ
میلی کی او کند که بود پای بست تو؟

قاضی ترا به دیده ملامت همی کند
بر محتسب، ز دست محبان مست تو

سر بگذرد به چرخ بلندم به گردنی
گر دست من رسد به سر زلف پست تو

صد بار پیش دشمن اگر بشکنی مرا
سهلست پیش من، چو نبینم شکست تو

دردا! که هستیم ز فراق تو نیست شد
کامی ندیده از دهن نیست هست تو

یک ساعت اوحدی به دو چشمت نگاه کرد
پنجاه تیر بر دلش آمد ز شست تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.