۳۳۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴۷

دوست با کاروان کن فیکون
آمد از شهر لامکان بیرون

عور گشت از لباس بی‌چونی
باز پوشید کسوت چه و چون

گه بر آمد به صورت لیلی
گه در آمد به دیدهٔ مجنون

گاه مشهور شد به آیت نور
گاه مذکور شد به سورهٔ نون

چون به آب و زمین او بر رست
ریشه و بیخهای گوناگون

پیش کافور و زنجبیل نهاد
عسل و تین و روغن و زیتون

می‌سرشت این چهار جنس بهم
مدتی چون تمام شد معجون

دردها را درو نهاد دوا
زهرها را ازو نبشت افسون

اوحدی شربتی از آن بچشید
گشت دیوانه والجنون فنون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.