۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۴

از تو مرا تا به کی بی‌سر و سامان شدن؟
در طلب وصل تو زار و پریشان شدن؟

هر نفسم خون دل ریزی و گویی: مگوی
واقعه‌ای مشکلست: دیدن و نادان شدن

من ز تو درمان دل جستم و دشمن شدی
مصلحت من نبود در پی درمان شدن

زلف تو در بند آن هست که: شادم کند
گر نزند روی تو رای پشیمان شدن

روی ترا عادتست، زلف ترا قاعده
دل بربودن ز من هر دم و پنهان شدن

هر چه تو خواهی بکن، زانکه نه کار منست
با چو تو مسکین کشی دست و گریبان شدن

خلق به دیر و به زود راه به پایان برند
رای ترا هیچ نیست راه به پایان شدن

بر دل ویران من طعنه زدن تا به چند؟
بین که: چه گنجی دروست با همه ویران شدن

کار تو پیمان شکن نیست به جز سرکشی
کار دل اوحدی بر سر پیمان شدن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.