۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۱

تا ندانی ز جسم و جان مردن
پیش آن رخ کجا توان مردن؟

عاشقی چیست؟ زنده بودن فاش
وآنگه از عشق او نهان مردن

از برون جهان نشاید مرد
در جهان باید از جهان مردن

هیچ دانی حیات باقی چیست؟
پیش آن خاک آستان مردن

اهل یاریست، یار، در غم او
سهل کاریست هر زمان مردن

بوسه‌ای زان دهن بخواهم خواست
که نشاید به رایگان مردن

اوحدی، دل به دیگری مسپار
تا نباید چو دیگران مردن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.