۳۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۲

چو بدیدی که: ز غشقت به چه شکل و به چه سانم
نپسندم که: فریبی به فسون و به فسانم

مکن از غصه زبونم، که نه بی‌دانش و دونم
تو مرا گر نشانسی بشناسد کسانم

ز رخت عهد نجویم، ز لبت شهد نجویم
کارزوی عسلت کرد شریک مگسانم

کس ندانم که تواند که: ز دردم برهاند
تو کس شهر خودم کن، که نه از شهر خسانم

در سر هر که ببینی، هوسی هست و هوایی
در سر من هوس آن که: به پای تو رسانم

به جز آن یاد نخواهم که در آید به ضمیرم
به جز آن نام نشاید که بر آید به لسانم

اوحدی رسم تو دانست و بدو میل نمودی
به منت میل نباشد که نه رسمست و نه سانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.