۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۷

عیب من نیست که: در عشق تو تیمار کشم
بار بر گردن من چون تو نهی بار کشم

بر سر خاک درت گر بودم راه شبی
سرمه‌وارش همه در دیدهٔ بیدار کشم

دلم آن نیست که من بعد به کاری آید
مگرش من به تمنای تو در کار کشم

به دهان تو، که از وی شکر اندر تنگست
اگرم دست دهد قند به خروار کشم

هر که گل چیند از خار نباید نالید
من که دل بر تو نهم جور به ناچار کشم

با سر زلف تو خود دست درازی نه رواست
به ازآن نیست که پای بمقدار کشم؟

اوحدی، قصهٔ بیگانه بر یار برند
من به پیش که بر جور که از یار کشم؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.