۳۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۵

مرا مجال نباشد که: یار او باشم
مگر همین که: به دل دوستار او باشم

اگر بهر دو جهانش بها کنم یک موی
هنوز در دو جهان شرمسار او باشم

مرا به زهد و نماز و ورع چه میخوانی؟
بهل، که عاشق مسکین زار او باشم

چو خاک بر درش افتاده‌ام بدان امید
که: او گذر کند و در گذار او باشم

گمان مبر که: کنم رغبت بهشت مگر
به شرط آنکه هم اندر جوار او باشم

ز خون دیده کنارم پرست هر دم و نیست
امید آنکه دمی در کنار او باشم

دیار خویش رها کرده‌ام بدان سودا
که چون اجل برسد در دیار او باشم

کفن سیاه کنم روز مرگ، تا باری
پس از وفات همان سوکوار او باشم

کجا به اوحدی امید در توانم بست؟
من شکسته که امیدوار او باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.