۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۹

من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام
گو: به دشنام ز من یاد کن از لب، که تمام

از کجا میرسد این نامه فرو بسته به مهر؟
کز نسیمش نفس مشک بر آید به مشام

نامهٔ دوست همی خوانم و در تشویشم
که جوابش چه نویسم من آشفته پیام؟

می‌نویسم سخن مهر و قلم می‌گوید:
عجب ار نامه نسوزد! که بسوزست کلام

بنوشتم غرض، اما ننمودم بکسی
قصهٔ خاص نشاید که نمایند به عام

دلبرا، می‌کنم از دور سلامت، گرچه
دشمنانم نگذارند که: آیم به سلام

به نصیحت گر خود گوش نکردم، زانست
دلم امروز چنین سوخته و کارم خام

پادشاهی، تو به درویش کجا دل بنهی؟
این قدر بس که نظر باز نگیری ز غلام

اوحدی، با تو گر ایام به کینست مترس
جهد آن کن که به مهری گذرانی ایام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.