۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۸

پستهٔ آن ماه مروارید گوش
چون بخندد بشکند بازار نوش

صورت او مایهٔ لطفست و ناز
پیکر او سایهٔ عقلست و هوش

نرگس جادو فریبش سحر پاش
سنبل هاروت بندش لاله پوش

چون مگس برسر نهد هر لحظه دست
از لب چون لعل او شکر فروش

در غم او باز دیگ سینه را
آتشی کردم، که ننشیند ز جوش

خاطر ما کی خراشیدی چنین؟
گر به گوش او رسیدی این خروش

دوش آب دیده از سر می‌گذشت
در غم آن زلفهای تا به دوش

اوحدی، تا کی کشی بار غمش؟
از کشش چون نیست سودی، پس مکوش

گر به قولت گوش میدارد، بنال
ور سخن در وی نمی‌گیرد، خموش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.