۳۳۷ بار خوانده شده
سخت زیبا دلبرست او، چشم بد دور از رخش
ماه را ماند که میتابد همی نور از رخش
این پریوش را اگر فردا به فردوس آورند
رخ چو بنماید، خجل گردد بسی حور از رخش
گر به بستان آید آن گلچهر با این غنج و ناز
گل بماند در حجاب و غنچه مستور از رخش
آیت نصرة بسی خوانم، که از راه وصال
باز گردد لشکر امید منصور از رخش
همچو من در هجر جانان دور باد از کام دل
آنکه میدارد مرا بیموجبی دور از رخش
آنچه مقدور من بیچاره بود، از جان و دل
رفت بر باد و نشد یک بوسه مقدور از رخش
دست گیرد اوحدی را بیشک، ار دستان او
داستانی باز گوید پیش دستور از رخش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ماه را ماند که میتابد همی نور از رخش
این پریوش را اگر فردا به فردوس آورند
رخ چو بنماید، خجل گردد بسی حور از رخش
گر به بستان آید آن گلچهر با این غنج و ناز
گل بماند در حجاب و غنچه مستور از رخش
آیت نصرة بسی خوانم، که از راه وصال
باز گردد لشکر امید منصور از رخش
همچو من در هجر جانان دور باد از کام دل
آنکه میدارد مرا بیموجبی دور از رخش
آنچه مقدور من بیچاره بود، از جان و دل
رفت بر باد و نشد یک بوسه مقدور از رخش
دست گیرد اوحدی را بیشک، ار دستان او
داستانی باز گوید پیش دستور از رخش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.