۳۱۷ بار خوانده شده
ای صبا، از من آشفته فلان را میپرس
مینشان جان و دل و آن دل و جان را میپرس
در جهان هم نفسی جز تو ندارد جانم
هر نفس میرو و آن جان جهان را میپرس
زلف او را ز رخ او به کناری میکش
غافلش میکن و آن چشم و دهان را میپرس
در چمن میشو و بر یاد گلش می مینوش
وز چمن میرو و آن سرو روان را میپرس
گر چه او را سر مویی خبر از حالم نیست
هر دم آن بیخبر موی میان را میپرس
گر چه من پیر شدم در هوس دیدن او
تو گذر میکن و آن بخت جوان را میپرس
اوحدی عاشق آن عارض و زلفست، تو نیز
از سر لطف همین را و همان را میپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
مینشان جان و دل و آن دل و جان را میپرس
در جهان هم نفسی جز تو ندارد جانم
هر نفس میرو و آن جان جهان را میپرس
زلف او را ز رخ او به کناری میکش
غافلش میکن و آن چشم و دهان را میپرس
در چمن میشو و بر یاد گلش می مینوش
وز چمن میرو و آن سرو روان را میپرس
گر چه او را سر مویی خبر از حالم نیست
هر دم آن بیخبر موی میان را میپرس
گر چه من پیر شدم در هوس دیدن او
تو گذر میکن و آن بخت جوان را میپرس
اوحدی عاشق آن عارض و زلفست، تو نیز
از سر لطف همین را و همان را میپرس
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.