۳۴۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۳

صنما، بی‌تو مرا کار به جان آمده گیر
دلم از درد فراقت به فغان آمده گیر

دل شوریده ز هجر تو به جان می‌آید
جان سرگشته ز هجرت به دهان آمده گیر

زان زنخدان چو سیب تو بده یک بوسه
وآنگه از باغ تو سیبی به زیان آمده گیر

خلق گویند که: حال تو بر دوست بگوی
حال خود گفته و بر دوست گران آمده گیر

آرزوی تو گر آنست که: من کشته شوم
آن چنان کارزوی تست چنان آمده گیر

گفته‌ای: اوحدی آن به که ز پیشم برود
رفته از پیش تو و باز دوان آمده گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.