۴۲۵ بار خوانده شده

پادشاهی بهرام بهرامیان

چو بنشست بهرام بهرامیان
ببست از پی داد و بخشش میان

به تاجش زبرجد برافشاندند
همی نام کرمان شهش خواندند

چنین گفت کز دادگر یک خدای
خرد بادمان بهره و داد و رای

سرای سپنجی نماند به کس
ترا نیکوی باد فریادرس

به نیکی گراییم و فرمان کنیم
به داد و دهش دل گروگان کنیم

که خوبی و زشتی ز ما یادگار
بماند تو جز تخم نیکی مکار

چو شد پادشاهیش بر چار ماه
برو زار بگریست تخت و کلاه

زمانه برین سان همی بگذرد
پیش مردم آزور بشمرد

می لعل پیش آور ای روزبه
چو شد سال گوینده بر شست و سه

چو بهرام دانست کامدش مرگ
نهنگی کجا بشکرد پیل و کرگ

جهان را به فرزند بسپرد و گفت
که با مهتران آفرین باد جفت

بنوش و بباز و بناز و ببخش
مکن روز بر تاج و بر تخت دخش

چو برگشت بهرام را روز و بخت
به نرسی سپرد آن زمان تاج و تخت

چنین است و این را بی‌اندازه دان
گزاف فلک هر زمان تازه دان

کنون کار نرسی بگویم همی
ز دل زنگ و زنگار شویم همی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.