۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۵

دوش بی‌روی تو باغ عیش را آبی نبود
مرغ و ماهی خواب کردند و مرا خوابی نبود

در کتاب طالع شوریده می‌کردم نظر
بهتر از خاک درت روی مرا آبی نبود

با خیال پرتو رخسار چون خورشید تو
چشم دل را حاجب شمعی و مهتابی نبود

چشم من توفان همی بارید در پای غمت
گر چه از گرمی دلم را در جگر آبی نبود

در نماز از دل بهر جانب که می‌کردم نگاه
عقل را جز طاق ابروی تو محرابی نبود

جز لب خوشیده و چشم تر اندر هجر تو
از تر و خشک جهانم برگ و اسبابی نبود

اوحدی را دامن اندر دوستی شد غرق خون
زانکه بحر دوستی را هیچ پایابی نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.