۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۰

تو را که گفت که من بی‌تو می‌توانم بود
که مرگ بادا گر بی‌تو زنده دانم بود

اگر به پیش کسی جز تو بسته‌ام کمری
گواه باش که: زنار در میانم بود

درون خویش بپرداختم ز هر نقشی
مگر وفای تو کندر میان جانم بود

هزار بار مرا سوختی و دم نزدم
که مهر در جگر و مهر بر زبانم بود

سکونت از من دل خسته در جدایی خود
طلب مدار، که ساکن نمی‌توانم بود

بگفت راز دل اوحدی به مرد و به زن
سرشک دیده، که در عشق ترجمانم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.