۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲۸

آن روز کو که روی غم اندر زوال بود؟
با او مرا به بوسه جواب و سؤال بود

با آن رخ چو ماه و جبین چو مشتری
هر ساعتم ز روی وفا اتصال بود

از روز وصل در شب هجر او فتاده‌ام
آه! آن زمان کجا شد و باز این چه حال بود؟

بر من چه شب گذشت ز هجران یار دوش؟
نه‌نه، شبش چگونه توان گفت؟سال بود

گفتم که: بی رخش بتوان بود مدتی
خود بی‌رخش بدیدم و بودن محال بود

آن بی‌وفا نگر که: جدا گشت و خود نگفت
روزی دلی ربودهٔ این زلف و خال بود

ای اوحدی، بریدن ازان زلف همچو جیم
دیدی که بر بلای دل خسته دال بود؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.