۳۳۷ بار خوانده شده
گر کسی در عشق آهی میکند
تا نپنداری گناهی میکند
بیدلی گر میکند جایی نظر
صنع یزدان را نگاهی میکند
با دم صاحبدلان خواری مکن
کان نفس کار سپاهی میکند
آنکه سنگی مینهد در راه ما
از برای خویش چاهی میکند
گر بنالد خستهای معذور دار
زحمتی دارد، که آهی میکند
عشق را آن کو سپه سازد به عقل
دفع کوهی را به کاهی میکند
گر کند رندی نظر بازی، رواست
محتسب هم گاهگاهی میکند
یک دم از خاطر فراموشم نشد
آنکه یادم هر به ماهی میکند
چند نالیدم و آن بت خود نگفت:
کین تضرع دادخواهی میکند
اوحدی را گر چه از غم بیمهاست
هم به امیدش پناهی میکند
اشتر حاجی نمیداند که چیست؟
بار بر پشتست و راهی میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
تا نپنداری گناهی میکند
بیدلی گر میکند جایی نظر
صنع یزدان را نگاهی میکند
با دم صاحبدلان خواری مکن
کان نفس کار سپاهی میکند
آنکه سنگی مینهد در راه ما
از برای خویش چاهی میکند
گر بنالد خستهای معذور دار
زحمتی دارد، که آهی میکند
عشق را آن کو سپه سازد به عقل
دفع کوهی را به کاهی میکند
گر کند رندی نظر بازی، رواست
محتسب هم گاهگاهی میکند
یک دم از خاطر فراموشم نشد
آنکه یادم هر به ماهی میکند
چند نالیدم و آن بت خود نگفت:
کین تضرع دادخواهی میکند
اوحدی را گر چه از غم بیمهاست
هم به امیدش پناهی میکند
اشتر حاجی نمیداند که چیست؟
بار بر پشتست و راهی میکند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.