۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۳

دلم از لعل تو یک بوسه تمنا نکند
که جفای تو مرا دیده چو دریا نکند

این چنین بیدل و بیچاره که ماییم امروز
کس ندانم که جفا داند و بر ما نکند

بوسه‌ای گر بربودم ز لبت طیره مشو
چون کسی تنگ شکر یابد و یغما نکند؟

نیست تشویشم از آن کس که کند خو و اتو
همه تشویشم از آنست که خووا نکند

در غمت زانکه شکایت کند اندیشه مدار
زان بیندیش که غم بیند و پیدا نکند

چشم ترک تو همان روز که من دیدم عقل
گفت بگریز، که مستست و محابا نکند

دوش گفتم که: بیوشم غم عشقت، دل گفت:
اوحدی،گریه نگه‌دار، که رسوا نکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.