۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۹۲

دوشم از کوی مغان دست به دست آوردند
از خرابات سوی صومعه مست آوردند

هیچ می‌خواره ندارد طمع حور و بهشت
این بشارت به من باده پرست آوردند

ساقیانش، ز می عشق چو گردیدم مست
به می دیگرم از نیست به هست آوردند

زلف و خال و خط خوبان همه رنجست، آنها
از کجا این همه تشویش به دست آوردند؟

این شگرفان که نگنجند در آفاق از حسن
در چنین سینهٔ تنگ از چه نشست آوردند؟

قلب سالوس و ریا را نشکستند درست
مگر این قوم که در زلف شکست آوردند

اوحدی را چو ازین دایره دیدند برون
زود در حلقهٔ آن زلف چو شست آوردند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.