۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۸۰

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟
گر نبود نامه‌ای، زبر برساند

گرم روی کو؟ که پیش این نفس سرد
خشک سلامی به چشم تر برساند

بوسه دهم آستین آنکه سر من
باز بر آن آستان در برساند

باد تواند درو رسید، سلامش
من برسانم به باد، اگر برساند

زان سر زلف، ار چه نشنود سخن من
هر چه شنیدست سر به سر برساند

حال بنا گوش او به شرح بگوید
چونکه به گوشم رسد، دگر برساند

بر در شیرین، چو دید حالت فرهاد
قصهٔ افتادن از کمر برساند

کیست که مشتاق را دو دست بگیرد؟
وز پی هجران به یک دگر برساند

دل به صبا دادم و نبرد سلامی
جان بدهم، تا که بی‌جگر برساند

از لبش آن بوی دل شکر چو رسانید
از دهنش نیز گل شکر برساند

باد صبا را هزار بار چو گفتم:
یک سخن اوحدی مگر برساند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.