۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸

سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند

نه چنان بستهٔ مهرم که بپیچانم رخ
وقت شمشیر زدن گر سپرم گرداند

روی بنمود و چو مشتاق شدم، بار دگر
باز پوشید، که مشتاق ترم گرداند

گاه آنست که: یاد لب شیرینش باز
همچو فرهاد به کوه و کمرم گرداند

ای نسیم سحر، از خود به فغانم، برسان
خبر او، که ز خود بی‌خبرم گرداند

پیش ازینم خبر از پا و سر خود می‌بود
وقت آنست که بی‌پا و سرم گرداند

اوحدی در غمش ار ناله چنین خواهد کرد
زود باشد که به گیتی سمرم گرداند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.