۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۴

کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد
چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟

دلی که این همه آتش درو زنند بنالد
تنی که این همه گرمی درو کنند بخوشد

حدیث ماه رخش آن چنان که هست نگویم
مرا مجال نماند، ز مشتری، که بجوشد

به کوشش از متصور شود وصال رخ تو
به دوستی، که پشیمان شود کسی که نکوشد

ستمگرا، ز غمت گر دلم خروش برآرد
عجب مدار، که سنگ از چنین غمی بخروشد

ترا به دل ز که جویم؟ گرت به ترک بگویم
بدان درم چه ستاند؟ کسی که جان بفروشد

مرا نصیحت بسیار می‌کنند، ولیکن
چه سود پند رفیقان؟ چو اوحدی ننیوشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.