۳۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۱

سر عشق از خرد برون باشد
عشق را پیشرو جنون باشد

چند گویی که: عشق بدبختیست؟
پس تو پنداشتی که چون باشد؟

گر تو بر خوان عشق خواهی بود
خورشت خاک و باده خون باشد

رقت چشم آرزومندان
اثر حرقت درون باشد

به نصیحت قرار کی گیرد؟
دل ، که از عشق بی‌سکون باشد

کی به شاخ غمش رسد دستی؟
که نه در زیر این ستون باشد

اوحدی، گر تو صد زبان داری
عاشق بی‌درم زبون باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.