۲۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶

اگر گوش بر دشمنانت نباشد
لب من دمی بی‌دهانت نباشد

ترا حسن و مالست و خوبی، ولیکن
چه سودست ازین‌ها؟ چو آنت نباشد

نشینی تو با هر کسی وز کسی من
چو پرسم نشانی، نشانت نباشد

چه نخجیر کندر کمندت نیفتد؟
چه ناچخ که اندر کمانت نباشد؟

نجویم طریقی، نپویم به راهی
که آمد شد کاروانت نباشد

سری را، که پیوسته بر دوش دارم
نخواهم که بر آستانت نباشد

لب خود بنه بر لب من، که سهلست
اگر نام من بر زبانت نباشد

من از غصه صد پی دل خویشتن را
بسوزم، که از بهر جانت نباشد

اگر اوحدی را ز وصل رخ خود
بسودی رسانی، زیانت نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.