۳۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۲۳

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد
صید ندیدم ز بند او، که رها شد

با دگران سرکشی نمود و تکبر
سرکش و بیدادگر به طالع ما شد

رنج که بردیم باد برد و تلف گشت
سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد

نوبت آن وصل را که وعده همی داد
هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد

دل ز برم برد و زهره نیست که گویم:
آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟

گر کندم قصد جان دریغ ندارم
کام من آمد چو کام دوست روا شد

با همه جوری دلم نداد که گویم:
اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.