۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۹

هر سحرم ز هجر تو ناله بر آسمان رسد
گر تو جفا چنین کنی، از تو دلم به جان رسد

مایهٔ روزگار خود در هوس تو باختم
سود تو می‌بری، بهل کز تو مرا زیان رسد

تیر کمان ابروان بر سپرم مزن، که من
در جگرش نهان کنم، تیر کزان کمان رسد

گر ز تو لاله‌رخ دلم ناله کند، روا بود
دل چو شود ز غصه پر، هم به سر زبان رسد

رخت دل شکسته را پیش تو می‌هلم، ولی
بدرقه گر تویی، سبک دزد به کاروان رسد

از ستمی منال، اگر عاشقی آن جمال را
بار چنین بسی بری، تا فرحی چنان رسد

آخر کار عاشقان نیست به جز هلاک و خود
بر دل ریش اوحدی، گر تو تویی، همان رسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.