۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۰

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد
که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

ز ذره بیشترندش کنون هواداران
سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

چه پردها بدرانید عشق او برما!
نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟

به دست کوته ما این گرو نشاید برد
ز زلف او که درازست وتیر دریازد

میان ما سخنی چند اندرونی رفت
زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد

بسی که از دهن او شکر شود در تنگ
ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد

چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟
به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.